تعرض

مجتبی شکوری رو دیدم تو یه ویدیویی که با سروش صحت صحبت میکرد و سروش صحت ازش پرسید آدم چطور باید خودشو دوست داشته باشه..؟ اون شروع کرد به تعریف اینکه تو 7 سالگی بهش تعرض جنسی شده.. و گفت این رو مثل یه راز با خودش نگه داشته و میگفته چیز مهمی نیست.. و این منتهی شده بود به این که نسبت به خودش احساس خوبی نداشته باشه برای مدت های زیادی.. احساس کم تر مرد بودن بکنه.. در همه عمر احساس مقصر بودن بکنی.. به دیگران باج بدی و زیاد از حد انعطاف به خرج بدی.. طوری که انگار این سو استفاده حس میکنم به طرق مختلف تو زندگیم تکرار میشه.. و من باید خودمو ببخشم.. باید با کودک درون آسیب دیده خودم حرف بزنم.. و این تروما رو درست کنم..!

پ.ن: فکر میکنم اولین باری بود که اینجا بهش اشاره کردم.. و اصلا کلا زیاد بهش توجه نکرده بودم و نمیدونستم تا چه حد مهم بوده.. برای من در حدود 5 یا 6 سالگی..!

American Hustle

چند وقت پیش فیلم American Hustle رو دیدم.. آموزنده و جذاب بود.. زود تر از اینا میخواستم بیام دربارش بنویسم ولی فراموش کردم.. الان اون طور توضیحاتی تو ذهنم نیست که بنویسم.. ولی قطعا ارزش دوباره دیدن رو داره.. Bradley Cooper که توی Nightmare Alley بود اینجا هم هست و شخصیت مشابهی داره.. کسی که فکر میکنه داره بقیه رو بازی میده و البته میده تا یه جایی.. ولی دست آخر به خاطر جاه طلبی زیاد شکست بدی میخوره..

Architects are hot

"Dude, lots of girls think architects are hot. Think about it, you create something out of nothing. You're like god. There's nobody hotter than god."
barney stinson.

پایان آفیس

آخرین قسمت از آفیس رو هم دیدم.. با شخصیتای فوق العاده دقیق، دوست داشتنی و آشناش.. با فیلم برداری باحالش.. خنده دار و آموزنده بودنش.. خیلی دلم تنگ میشه برای اون شخصیتا.. این آخر هم اندی یه جمله خیلی خوبی گفت که اینجا میذارمش..

"I wish there was a way to know you're in the good old days before you've actually left them."

و البته کلی چیزای دیگه ای که یاد گرفتم از تک تک قسمت های این سریال..! مخصوصا اینکه قضیه آرکیتایپا رو توش میشد دید و اینم خیلی خیلی برام جالب بود..!

جمع بندی

انگار وقتی یه تصادف خیلی بد کرده باشی یه بار با ماشین.. بعدش هر چه قدرم مثلا مسابقه رانندگی ببری بازم نمیتونی اون ترستو که در درونت ریشه کرده به این راحتیا فراموشش کنی..! فکر میکردم که نه.. ولی انگار اثرات اون تجربه کـ.ـصشر کارشناسی کاملا ولم نکرده.. این که فکر کنم اعتراف کردن کار قبیحیه.. این که بخوام بچه مثبت باشم.. این که بخوام بترسم و پنهان کنم حسمو.. اینکه نخوام روی دوستیم ریسک کنم.. حتی اون نازنین جنده با اینکه من میخواستم درباره آرکیتایپا بهش بگم حرفمو اون طوری که خودش خواست شنید و با اینکه خواست بعدش خودشو cool نشون بده ولی تو چتی اون کثافات توی مغز پلشت مسلمون زده ی تازه به دوران رسیده شو ریخت بیرون.. جمله ای بم گفت که هیچ وقت یادم نمیره.. "مث حشریا نگاه میکنه"..! و این بدترین چیزیه که یه نفر میتونه بگه و خب از اون انتظارشو باید میداشتم..! البته که باعث شد من خیلی چیزا یاد بگیرم.. یاد بگیرم که کم تر اهمیت بدم.. ولی خب اون تاثیر منفیش رو هم باید در نظر داشت.. اینکه بالاخره اونم یه پایان ناخوشایندی داشت.. و علاوه بر همه اینا کمالگرایی من.. و اون فشاری که به خاطرش متحمل میشم.. همه اینا برای من موانع سختی رو تراشیدن.. و فکر کنم میشه گفت که من یه روان درهم شکسته ی آزار دیده ای دارم که خدا میدونه..! این منو sick کرده.. امیدوارم این بار بتونم کاملا درستش کنم.. چون این حسی که دارم خیلی بده.. این حسو میتونستم از بین ببرم بعد از تلاش کردن برای اینکه ازش آره بگیرم.. ولی چون حتی اون آره هم خودش کلی داستان بعدش میاد.. نمیخوام که اون تلاشو هم بکنم..! و این باعث میشه که از این چاه و حس کـ.ـیریش نتونم بیرون بیام.. واقع بینانه بگم.. حالا حالا ها نه..!

شاید این یه جمع بندی باشه.. جمع بندی از حدود ماه ها فکر کردن..

important notes

اون.. یعنی درسته کارت های تاروتم.. میگفت که درباره ی زهرا باید عاقل و بالغ باشی.. maturity از خودت نشون بدی.. باید بهش بگی.. ولی من آخر عین آدم بش نگفتم و فقط بچه بازی در آوردم..! گفت خوشش میاد و مایله.. ولی اگه زیادی طولش بدی دلسرد میشه و خسته میشه.. و همین هم شد..! انگار ما حتی اگه آینده رو هم بدونیم نمیتونیم باهاش مقابله کنیم..؟ در واقع فکرش رو که میکنم درباره من چیز عجیب غریبی وجود نداره.. من فقط در برابر اون آدم احساس اعتماد به نفس کافی رو نداشتم که بتونم اون جریان رو درست مدیریتش کنم یا جلو ببرمش.. و به جای درست جلو بردنش یه حالت شاید موزیانه و در عین حال ترسوعانه ای پیش گرفتم.. که خب خیلی غیر مستقیم و عجیب بوده.. و اون رو عصبی کرده و به قول خودش نمیدونه که این ها یعنی چی..! و گویا اون یه آرکیتایپی داره که در چشم من خیلی ایده آل به نظر میاد.. گفته بود Anima Ideal.. و من این حس رو دارم که برای رسیدن بهش کافی نیستم.. به خاطر همین ازش فقط به عنوان یه انگیزه برای پیشرفت کردن استفاده میکنم..! و این خیلی عجیب و غم انگیزه.. حس میکنم شاید به خاطر اعتماد به نفس کم یا کمالگرایی، اون افرادی که واقعا بهم میان و خوبن و تو سطح مناسبی ان و از نظر من دوست داشتنی ان، من حس میکنم که نمیتونم بهشون نزدیک بشم..! و بعد عمل و اکشنم رو میذارم برای اون سمی های به درد نخوری که میدونم هیچ اهمیتی برام ندارن و نخواهند داشت..! که مطمئن باشم یا ریجکت نمیشم یا اگه بشم برام مهم نیست..! فکر میکنم این نکته خیلی مهمیه که درباره خودم فهمیدم..!

نازی

پرستوها برگشتن به خونه.. نازی همدم من..!

جذب

فهمیدم پستی که 22 دی گذاشته بودم و آرزو کرده بودم.. توی 17 بهمن پستی گذاشتم که برآورده شده :) و این واقعا یعنی جذب :) و چقدر حس میکنم که قدرت جذبم قوی شده..

یک ترس

وقتی یه طرف قضیه جلو میاد یه وقتایی اون یکی طرف نمیدونه که میخواد جلو بیاد یا نه..؟ در اتفاقی که با ف. داشتم تو کارشناسی.. هیچ صحبتی نبود.. فقط نادیده گرفتم.. چرا..؟ چون اون نوع نگاهش برام ترسناک بود وقتی خیره نگام میکرد.. بعدا پشیمون شدم و با خودم فکر کردم من اینطور رفتار کردم چون که از یکی دیگه خوشم میومده.. اون جا تصمیم گرفتم دیگه همچین برخوردی نداشته باشم.. الان اون داستان باز یه جورایی تکرار شده.. البته من دیگه دلباخته به کسی نیستم.. اما باز از اون نگاهی که از ز. میاد میترسم..! درباره دلیلش مطمئن نیستم.. و دلم میخواد این دفعه ایگنور نکنم.. نه بخاطر اینکه بعدا شاید پشیمون بشم.. بخاطر اینکه فکر میکنم این کار درستی نیست.. باید یه راه بهتری هم باشه.. که به اون شخص احساس بهتری بده..! ولی خب وقتی حرفی گفته نشده منم نمیتونم حرفی بزنم.. اما اینکه تو رفتارم چی کار باید بکنمو نمیدونم.. مورد دیگه ای ام که هست اینه که من از این ترسیدنم بدم میاد.. از اینکه نمیتونم تو چشماش زل بزنم.. و میخوام به این ترس غلبه کنم.. شاید بعد حرفی زده بشه.. و من بتونم اون چیزی که لازمه گفته بشه رو بگم..! همه ی اینا بخاطر اینه که وقتی منطقی میخوام به رابطه ای که ممکنه داشته باشیم فکر کنم، مشکلات و دردسرای زیادی میبینم.. و نمیخوام احساساتشو خراب کنم یا ازشون استفاده کنم.. نمیدونم.. شایدم فقط مشکل اینه که میترسم..!

پ.ن: شاید باید باهم یکم حرف بزنیم.. تا بشناسمش.. و ترسم از بین بره..

زمستون

روز اول زمستونه.. ولی زیاد سردم نشد امروز.. یه بند جالب به لیست مورد علاقه هام اضافه شد به اسم Travis.. کلاسا مسرت بخش بودن.. و در کل حس و انرژی خوبی داشتم.. و چشمام یه طوری شدن که بعضی وقتا میشن.. نمیدونم قبلا بش اشاره کردم اینجا یا نه.. ولی گاهی به دلیل احتمالا هورمونی.. چشمام به رنگا حساس تر میشن.. یعنی هر رنگی که میبینم برام خیلی پررنگ و خوشگل به نظر میاد.. قرمز کلاه کاسکت فلان موتوری با موتورش.. مشکی فلان ماشین.. رنگ قرمز چراغ عقب ماشینا.. بنرای تبلیغاتی و بسته بندیا.. همشون خیلی جذاب و خوش رنگ میشن..! و اینکه تو وقت آزاد بین کلاسا Office دیدم و خیلی حال میده :)

Lars and the real girl

چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه.. جز اینکه صبح یکم بیشتر باید میخوابیدم.. به عنوان دلیلی برای اینکه چرا امروز حال و حوصله ندارم، مغزم کار نمیکنه و نتونستم آموزشمو به مقدار کافی جلو ببرم.. بعد کمی خسته شدم از فکر اینکه فعلا چندین روزی باید دستم به این آموزش و بعدیش بند باشه.. و خب بقیه علائم کم خوابی.. که خوب باهاشون آشنام.. بعد دنبال یه فیلم از Ryan Gosling گشتم ولی اونو نفهمیدم که کدوم فیلمه.. به جاش Lars and the real girl رو دیدم.. شاید امروز بهترین روز برای دیدنش نبود چون یکم دپم کرد میشه گفت..!

Mobsters 1991

از اون فیلمایی که درباره ی لوچیانو بود، Mobsters 1991 رو دیدم.. خیلی چیز قشنگی بود.. حیف زیرنویس فارسی که اصلا نداشت.. زیرنویس انگلیسیش هم بعضی جاها تا هزار و خورده ای ثانیه و delay داشت که باید هی مرتب تنظیمش میکردم..! هر فیلم دیگه ای بود خودمو به این زحمت نمینداختم.. ولی این ارزششو داشت..

هرچند حالا که نگاه میکنم کم ترین rotten tomatoes ای رو داره که تا حالا دیدم..! گویا خیلی ها به بازیگر خوش قیافه ی نقش لوچیانو و لباسای شیک و زرق و برق فیلم اعتراض داشتن.. یا در واقع با این اوصاف انتظار بیشتری براشون به وجود اومده.. تا شاید مثل Godfather از آب در بیاد.. بعضی ها به مثبت نشون دادن چهار شخصیت اصلی.. بعضی ها کلا به لوچیانو.. ولی به نظرم با اینکه اون شخصیت خیلی شناخته شده ای نبوده و احتمالا اطلاعات زیادی درباره اش نیست.. و اینکه تو این فیلم سعی داشتن از لحاظ تاریخی واقعی باشه.. به داستان خوب پرداختن.. هر چند که سکانسا بعضا بی ربط بودن.. که به نظرم شاید باید توی 2 یا 3 قسمت میساختنش.. چون انتظار منم این بود که شناخت بیشتری بتونم پیدا کنم.. حداقل از لوچیانو یا Mayer Lansky.. گفته شده که چهار شخصیت در فیلم به شکل جوانانی نشون داده شدن که بعضی وقت ها دوست داشتن آدم بکشن..! خب البته خیلی هم بی راه نگفتن..

به هر صورت باز از اون چندین فصل پیکی بلایندرز بهتره.. با اینکه حتی اون سریالو ندیدمش.. ولی خیلی غیرواقعی، شعاری و پر مبالغه به نظر میرسه.. در حالیکه لوچیانو و لانسکی واقعا نابغه بودن.. شاید ربطی به کیفیت فیلم نداشته باشه ولی حداقل اینکه به اینا پرداختن.. کسایی که تو کاستلاماره خیلی بزرگ تر از خودشونو کشتن ولی بدون دستگیر شدن، عمر های طولانی داشتن و کلی پول به دست آوردن..!

کارنامه نهایی کارشناسی ارشد

خب خب خداروشکر.. دانشگاه هنر تهران قبول شدم :) مث بهشتی توی اوین و ولنجک نیست..! ولی خب خوبه خیلی خوشحالم :) هنوز بهش عادت نکردم.. یعنی توی مغزم جا نیفتاده.. ولی خواهد افتاد.. امیدوارم که خیلی پربار باشه و اتفاقات خوبی بیوفته :) این چند وقت خیلی منتظر و دلتنگ بودم واسه ی تهران..! البته نه اینکه زیاد قبلا اون جا بوده باشم.. ولی خب حس میکنم خیلی باید خوب باشه.. و خب به زودی اون جا خواهم بود :)

Time out

فقط یه فرصت از طرف یه نفر به تو داده میشه.. در یک جایی و یک زمانی.. اگه به هر دلیل اونو از دست بدی و زمانش تموم بشه.. دیگه اون یک شانس تموم شده.. و تو باید بی خیال فرصت جدید از سمت اون بشی..

این هم برای آدماس.. هم برای چیز های توی دنیا.. مث وقتی که میگن شتر یه بار در خونه آدم میخوابه.. تو باید قبل از time out شدن کانکت بشی.. اگه نشدی دیگه باید move on کنی و حواستو بدی به موارد بعدی.. لازمه ی این درست عمل کردن awareness و present بودنه.. که از move on کردن از موارد قبلی حاصل میشه..!

S4E9

فصل 4 قسمت 9 از آفیس به طرز خیلی خاصی برام جالب بود :) جن لوینسون عه manipulative و predator.. هرچند که آدم دلش واسه مایکل میسوزه..!

ساخته شده

من با خودم فکر میکردم که معماری اصل لذتش وقتیه که میبینی چیزی که طراحی کردی رو ساختن.. و میری از نزدیک میبینیش.. و به صورت فیزیکی در اومده.. و امروز که همین طوری رد میشدم دیدم عه این اون ساختمانیه که بخش بالایی نماشو من روش کار کرده بودم.. هر چند بخش کوچیکی از اون ساختمون بود ولی حس خیلی خوبی بهم داد.. رفتم نزدیکش و حس خوبی گرفتم.. حسی که واقعا نیاز داشتم بهش.. چون بخاطر اون کارآموزی تا حدودی حس بدی گرفته بودم حتی از این رشته..! ولی الان با دیدن این ساختمونه کاملا نظرم مثبت شد دوباره :)

و این اولین کار و تاثیر گذاری من بود که در جایی از این دنیا ساخته شده..

the office

فصل دوم the office داره تموم میشه.. و واقعا عاشقش شدم.. شخصیتای خیلی دوست داشتنی.. که همینم برام جالبش میکنه.. این که هر کدوم یه سری ویژگی های خوب و بد دارن.. ولی همه شون دوست داشتنی ان و دوست داری باهاشون بیشتر آشنا بشی و درباره شون بدونی.. علیرغم تفاوتای ظاهری و نژادی و غیره.. حتی از اون هندیه ام بدم نمیاد.. که خب البته یه دلیل خیلی مهمش اینه که لحجه ی کـ.ـصشر هندی نداره..!

تعادل و زمان

همچنین تو این چند روز به مساله ی "تعادل" و "زمان" بیشتر فکر کردم.. و با سین. هم یه شب درباره اش حرف زدم و باعث شد این بیشتر تو ذهنم معنی پیدا کنه.. تعادل سر جاش موند ولی زمان اسم "تکامل" رو هم به خودش گرفت.. و این چیزی بود که در یه سایتی که عقیده به اسم panendeism رو معرفی میکرد هم دیده میشد.. و بعد من تصمیم گرفتم به شکل جدی تری از این دوتا عنوان تو زندگی و تصمیم گیریام استفاده کنم.. انگار که توی یه بازی ای یه چیت کدی وجود داشته باشه که همه جا به دردت میتونه بخوره.. یه اصل که بگی تو زندگیم همیشه سعی کردم اینو رعایت کنم.. چیزی که بهت برای انجام دادن یا ندادن بعضی کارا دلیل میده..

impressive

فلسطین به ما ارتباط چندانی نداره.. به این شکل که کشور ما بخواد درگیرش بشه.. یا بیت المال ما صرفش بشه.. با این حال ما نباید قصی القلب باشیم.. و چیزی که اون جا اتفاق میوفته مهمه.. تو یه سایتی که بودم واسه ی دانلود این ویدیو های آموزشی.. دیدم اون بالا پرچم فلسطینو گذاشته.. کنجکاو شدم که بدونم شاید این سایته یه ربطی به حکومت داره.. و گفتم اگه اینطوری باشه که دمشون گرم.. اینشو نفهمیدم.. ولی یه موزیک ویدیو گذاشته بود که خیلی تاثیرگذار بود واقعا.. آهنگ Telk Qadeya از Cairokee..

شاید نشون دهنده ی غلبه ی احساسات باشه.. ولی این یکی از چیز هاییه که نظر منو درباره ی یه شخصی مثل قاسم سلیمانی تغییر میده..!

island blues

Hello, my love
It's getting cold on this island
I'm sad alone
I'm so sad on my own

"Koop, Island blues"

I am flying to the moon again

I'm flyin' to the moon again, dreamin' about heroin
How it gave you everything and took your life away
I put you on an aeroplane, destined for a foreign land
I hoped that you'd come back again
And tell me everything's okay, hey, babe, yeah

"Lana Del Rey, Heroin"

خاتون

تو باور میکنی اندوه ماهو.. تو میفهمی سکوت بیشه ها رو..

ابی، خاتون

پ.ن: چقد خفن بوده ابی..

شباهت

یادم نبود که نئو توی ماتریکس هم تک بوده.. و هکر.. مثل الیوت که اونم همچین چیزی بوده.. شب ها هکر میشد.. حالا توی ماتریکس داستان این بود که کل دنیا یه برنامه اس و قابل برنامه ریزی و نفوذ.. ولی توی مستر ربات این آدم ها بودن که قابل نفوذ..!

دیوار

"یه دیواره که پشتش، هیچی نداره.. تا که دیوارو پوشیدن سیه ابرون.. نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون.."

دیوار، فرامرز اصلانی

یک مرد واقعا جذابی بود..!

مگامایند 2

مگامایند 2 اومده مث اینکه.. میخوام ببینمش.. یک اش برای من کارتون خیلی خاصیه.. خیلی خاص.. اگه این کارتون رو نمیدیدم.. نمیدونم شاید چیز ها طور دیگه ای اتفاق می افتادن حتی..! حالا امیدوارم که شاید دیدن قسمت دومش باعث بشه که چیز ها طور دیگه ای اتفاق بیوفتن.. یه طور خوب..

پ.ن: شر و ور ترین انیمیشنی بود که تا حالا ندیده بودم اصلا.. یکم تیکه تیکه زدم وسطاش.. کیفیتش خیلی کم بود حتی از یکش کم تر.. متاسفانه دوبله هم بود و یه دوبله ی فوق کـ.ـصشعری داشت.. از اینایی بود که همون فایلای قدیمی شونو از تو هاردا در میارن و باهاش سکانسای جدید پر میکنن..!

شب، داخلی، دیوار

شب، داخلی، دیوار رو دیدم.. در واقع نازنین گفت ببینش.. و خیلی قشنگ بود.. توی ذهنم میچرخه همین طور صحنه هاش..

do you wanna

از صب کلید کردم رو do you wanna از modern talking..! خیلی خوبه این آهنگ..

مشکل ارتباط من توی دانشگاه

من مشکلمو پیدا کردم.. نتیجه ی یک تروما.. در تمام این مدت توی دانشگاه.. بعد از ترم 1.. بعد از اون چیزایی که مهسا گفته بود.. که من درست یا نادرست حس کرده بودم تیکه میندازه و اشاره میکنه به کراشی که رو فلانی زده بودم.. که اون یه چیزی میگفت و یهو همه میخندیدن.. و من نمیدونستم اون میدونه یا نمیدونه.. نمیدونستم گفتن این حرفا واسش چه فایده ای داره.. به چی میخواد برسه..! اونجا تصمیم گرفتم که.. دیگه برای دوست شدن و صمیمی شدن با هیچ کس تلاش نکنم.. و همیشه سعی کنم جلوشو بگیرم.. تا دیگه هیچ کس نتونه هیچ جور چیزی بهم بگه.. و بخاطر همین بعد ها.. وقتی میشنیدم که میگفتن آره نیما تو این وادیا نیست.. خوشحال میشدم.. چون میفهمیدم کارمو خوب انجام دادم.. من پشت یک غروری که برای خودم ساختم قایم شدم.. و ازش راضی بودم.. باهاش خوشحال بودم..

اما یک جایی این رضایت من کمرنگ شد.. هر بار که به نازنین فکر میکردم.. یه کسی که مریض نیست.. یه کسی که اینا پشت سر اونم چیزایی میگفتن یا بهش تیکه مینداختن.. این مریضا..! اما اون خیلی نرمال و باحال بود.. و کلا متفاوت.. اونجا من دلم میخواست بهش نزدیک.. باهاش خودمونی و صمیمی بشم.. ولی هر چی تلاش کردم.. اون قدرا که دلم میخواست موفق نشدم.. آره بیشتر از هر کس دیگه ای تو اون دانشکده باهاش دوست شدم.. سعی کردم کمکش کنم یا ازش کمک بگیرم.. ولی طبق شناختی که از خودم داشتم.. میدونستم که من هنوزم میتونم خیلی دوستانه تر رفتار کنم.. دلیل این ناتوانیمو نمیدونستم که چیه.. الان دوباره یادم بهش افتاده و پیداش کردم.. فهمیدم که چرا خیلی وقتا نمیتونستم جلوی خودمو نگیرم.. که چرا خیلی وقتا علیرغم خواسته ام حرفای سردی میزدم.. چون نمیخواستم دوباره یکی مث اون جـ.ـنده پیدا بشه و جرات کنه بهم نیش بزنه.. یا حتی نزدیکش بشه.. من به طور ناخوداگاه این شخصیتو واسه خودم انتخاب کرده بودم.. بعد از یه مدتی من ریشه این حسو یادم رفت ولی این حس باهام موند.. و نتیجه اش این شد که من کنترلمو روی این حسم از دست دادم.. اگه آگاهی بیشتری نسبت به حسم و دلیل و ریشه اش داشتم.. شاید اگه درباره اش با کسایی حرف زده بودم قبل از این.. میتونستم زودتر بفهمم.. خودم بهش فکر کرده بودم.. ولی وقتی با کسی درباره اش میگی.. بیشتر و درست تر و بهتر میتونی بهش فکر کنی.. و به نتیجه برسی.. اگه این نتیجه گیری رو قبلا میداشتم.. حتی میتونستم به خود نازنین درباره اش بگم.. و میتونستم این حسم و این شخصیت انتخابیمو کنترلش کنم.. و فقط جایی که لازمه ازش استفاده کنم.. به هر صورت.. حالا.. الان.. من حس خوبی دارم.. میدونم که مشکلم اعتماد به نفس کم نبوده.. میدونم که ریشه ترس من کجا بوده.. پس میدونم که از این به بعد میتونم بهتر باشم.. دیگه اگه کسی رو ببینم و حس کنم که آدم خوبیه.. مهم نیست اگه توی دانشکده ای باشه.. یا یه جمعی که توش آدمای مریضی هستن.. اون موقع به حسم اهمیت میدم و باهاش بیشتر دوست میشم.. بدون اهمیت به قضاوت یا حرفی که اون مریضا ممکنه داشته باشن.. چون دیگه این تجربه رو دارم..!

پ.ن: مشکل من اتفاقا اعتماد به نفس بوده.. غرور مخالف نداشتن اعتماد به نفس نیست.. اتفاقا فهمیدم که ریشه غرور در نامطمئن بودنه.. insecure بودن.. insecure بودن از نداشتن اعتماد به نفس میاد.. کسی که اعتماد به نفس واقعی نداره پشت غرورش قایم میشه.. چون از اینکه مورد سوال یا انتقاد قرار بگیره میترسه.. و وقتی نقدش میکنن یا درباره اش چیزی میگن به هم میریزه.. نمیتونه راحت خودشو بروز بده.. مدام دنبال تایید دیگرانه.. درباره خودش مطمئن نیست و نگرانه.. درباره آینده اش.. خودشو از بقیه کم تر میدونه.. نسبت به خودش شک و تردید داره..

اون موقع یا بعد ترش.. اگه اعتماد به نفس داشتم.. جواب اونو میدادم.. یا خیلیای دیگه رو.. انقدر ذهنمو درگیر نمیکردم.. پشت غرورم قایم نمیشدم.. سعی نمیکردم ناشناس باقی بمونم.. قایم نمیشدم.. نمیترسیدم.. مضطرب نمیبودم و حرف میزدم.. اورتینک نمیکردم..

فیلم های این چند روز دپی

weak hero class one رو دیدم.. بعد از مدت ها یه سریال کره ای دیدم.. و مودمو که خیلی پایین بود کمی بالا آورد.. دامرو کاملش نکردم..! بیگ بنگ تئوری سه چهار قسمت ازش دیدم.. بهتر از how i met your mother عه به نظرم.. یه فیلمی نازنین گفته بود.. که دیدمش خیلی قشنگ بود.. حس خیلی خوبی ازش گرفتم.. society of the snow.. حس میکنم دیدم به زندگی مثبت تر شد.. باید این حسو نگهش دارم و بیشتر بهش فکر کنم..

فقط که همین نیست

اون آسودگی خاطری که ازش گفته بودم.. این چند روزه اصلا در من نبود.. کاملا نگران بودم.. کاملا خاطرم ناآسوده بود.. اعتماد به رفتار هایی که ممکن بوده داشته باشم نداشتم.. و احتمال میدادم که حتما حرف یا عمل ناراحت کننده ای انجام دادم.. که باعث شده من دوستمو از دست بدم.. همه اینا جرقه اش از چند روز خوب نخوابیدن و عصبی شدن زده شد.. بعدش هم هر چی منطقم گفت که نه این طوری نیست حسم قبول نکرد..! اما به این قضیه میشد از زاویه دیگری هم نگاه کرد..

اینکه اصلا آره.. احتمالات و سناریو من درست..! من یه دوست باحال اکتیو نسبتا باهوشو از دست دادم.. اتفاقی که دلم نمیخواست بیوفته.. چون وقتی بهش فکر میکردم واقعا برام ناراحت کننده بود.. ولی خب.. اگه قرار بود این اتفاق بیوفته.. دیگه چیزی از من بر نمیومد.. مخصوصا با ناراحت کردن خودم..! و باید میذاشتم این علف توی رودخونه سر جاش بمونه.. و من برم به سمت جلو.. برای پیدا کردن و آشنا شدن با یه آدم جدید.. یه باحال اکتیو نسبتا باهوش دیگه.. شاید کمی متفاوت به نظر برسه.. اما در هر صورت موارد دیگه ای حتما وجود دارن.. فقط باید یه جا نایستاد و جلوتر رفت.. و چشم باز کرد و دید.. تا پیداش کنی :)

حالا این وسط برای کمتر اهمیت دادن.. برای کمتر حرص خوردن.. برای اینکه یادت بمونه که نباید غصه بخوری.. به فلانم کارساز نیست.. چون تو نمیتونی دوستتو و دوستیتو یا حستو، که حتی اگه الانم نه، یه زمانی برات باارزش بوده به چپت بگیری.. باید بگی "فقط که همین نیست..!" این ناقض نگرانی منه.. چون من به خاص و منحصر به فرد بودن آدما و موقعیت اهمیت میدم.. و میدونم که این فلانی جای دیگه نیست.. اما.. هست..! اگه درست نگاه کنی..

بذار تو حال خودم باشم

بذار تو حال خودم باشم.. من و چند تا شمع.. بذار تو حال خودم باشم.. نه نمیخوام پاشم..!

"بذار تو حال خودم باشم، امیر تتلو"

خیس

بارون.. برف.. زمین خیس.. ی چیزی از آریانفر.. ما که رفتیم نگران.. کو.ن لق دگران..

Ugly boy

98 یه تیکه از آهنگ Ugly boy از Die antwoord رینگتون گوشیم بود.. و یادم نیست چرا عوضش کرده بودم.. شاید گوشیمو که عوض کردم دیگه اینو نریختم روش.. ولی الان دوباره گذاشتمش واسه رینگتون.. هیچ وقت قدیمی نمیشه :)

شروع اپتیمایزیشن در گرو موافقت دکتر است

باز من لنگ اوکی دادن مولایی شدم.. سین میزنه دوسه روز بعد تازه میگه خوب است :)) باید اوکی بده که بتونم نتیجه چیزی که از عید تا حالا دارم روش کار میکنمو ببینم.. و در واقع اصلا ببینم چقدر میشه ازش نتیجه گرفت..! و خب خیلی کارای خوشگلاسیون و جزئیاتی که میخوام انجام بدم واسه این پروژه..

"چک میخوره و جواب نمیده.. سردردش بدتر از شراب سفیده.." سیجل، از اونایی

پ.ن: سال ها بود این ورس تو ذهنم بود ولی فکر کنم 5 - 6 سالی بود گوشش نداده بودم..!

فعلا

فعلا چیزی که میخوام نیست.. ولی خب..!

Dahmer

دو قسمت از Dahmer رو دیدم.. خوبه.. مخصوصا اینکه نکته آموزنده یا به خصوصی نداره که وسطش ذهنمو درگیر کنه.. نسبت به اون دوتا فیلمش که دیده بودم بهتره واقعا..

خواب

خواب دیدم.. یه جایی بودم.. یه سری دخترای دانشگاه شاید بودن.. ر. ولی بود.. با اندکی تغییر البته.. کنار اون وایساده بودم و خودشو هی میچسبوند به من و تو ذهنم داشتم به نرم بودنش فک میکردم.. ولی اون اکراهه ام بام بود که نمیخواستم دیگه ادامه بده.. داشتیم عکس میگرفتیم دسته جمعی.. بعد دیدم یکی عکسو که نگاه کرد گفت فقط نیما چه دافی شده.. یا یه همچین چیزی.. و یه جمله افسوس دار که حیف که اینهمه مدت نمیدونستیم یا حیف که اوکیش نکردیم یا یه همچین چیزی.. بعد من عکسو نگاه کردم.. من بودم.. منه 98 طور با مقداری تغییر.. a bit queer.. ولی خوشم اومده بود از چیزی که دیدم.. بعد ولی یه طوری شد.. انگار من اون آدم توی عکس نبودم و الان که متوجهش شده بودم تازه داشتم میدیدمش.. دنبالش میگشتم و سعی میکردم باش حرف بزنم.. ولی اون انگار بام قهر بود.. انگار ناراحت بود که این همه مدت ندیدمش.. یا اینکه بهش جواب ندادم و بی محلی کردم بهش.. بعدش اومدم خونه.. اونم اینجا بود.. اینجا انگار میشناختنش.. مثل یه بچه دیگه.. میگفتن همیشه اینجا بوده تو نمیدونستی..؟ و من داشتم فکر میکردم تو کدوم اتاق بوده..؟ تختش کجاست..؟ ولی هر چی فکر کردم نفهمیدم.. یه لحظه فضای پشت کمد اتاقم اومد تو ذهنم و انگار جوابو پیدا کرده بودم.. به حرفام گوش نمیداد و هر جا دنبالش میرفتم فرار میکرد.. میخواستم بهش پیام بدم.. دادم.. نگاه کردم ببینم اکانتش چی بوده به کی دارم پیام میدم.. دیدم تو Saved messages واسش پیام نوشتم..!

و وقتی سرچ کردم تعبیر برادری که گمشده بوده و پیدا شده هم گفته بود که این نشون دهنده ی خودتونه.. بخشی از خودتون که گم کرده بودین یا فراموش کرده بودین..

و آره.. من اونو یادم رفته بوده.. از دانشگاه به بعد.. بخاطر آدماش.. بخاطر اتفاقاش.. یکی دوبار یا شایدم بیشتر بار دیگه ام حس کرده بودم که این مساله مهمیه.. این دلیل اینه که گاهی میبینم که من نمیتونم خودمو قبول کنم.. یادم میره چرا خودمو دوست دارم.. و باعث میشه با خودم مشکل داشته باشم.. این چیزیه که بهراد هم میگفت.. ولی من نمیخواستم بهش گوش بدم.. ولی آره راست میگفت.. و باید این قضیه رو بهش رجوع کنم.. که شاید دلیل یه سری چیزا رو بفهمم.. آره بخاطر همین بوده که من به سمت آیدا کشیده شدم.. و بعد دلم نمیومد ازش جدا بشم.. آره بخاطر همینه که من درباره بقیه مواردی که بوده فعال نبودم و نیستم و جدی ندیدمشون و دربارشون فکر نکردم.. بخاطر همینه که آخر هر داستانی همیشه یه "تهش که چی" بزرگ هست.. چون درباره این موارد عادی من شور خاصی ندارم.. برام فان نیست.. به جای اینکه خوشحالم کنه تو وجودم یه حس غمی ایجاد میکنه.. میدونی..؟

گل آتیش

گل آتیش روی لب هاته خوشگلی والا.. عجب لب هایی داری والا.. تو با اون داغ لبات سوزوندی دل مارو..

دل من عاشق چشماته.. خوشگلی والا.. عجب چشمایی داری والا.. تو با اون برق چشات لرزوندی دل مارو..

لعبت، شاهین

متد

از متدای manipulation این Tyrell خوشم میاد.. و البته این تنها کسی نیست که همچین کارایی میکنه.. به عنوان مهارت خیلی لازم بهش اشاره میکنه.. خیلی از شخصیت هاش مهارت هایی یا قوانین خاصی دارن.. در صورتیکه اغلب مردم دنبال همچین چیزایی نیستن.. از خودم میپرسم اون چقدر تونسته بود با این ارتباط برقرار کنه..؟ احتمالا با اینم مث چیزای دیگه سطحی، سرسری و بدون تمرکز برخورد کرده..؟ در حد استفاده اش که اصلا هیچ وقت به نظر نمیاد.. با اینکه تیز و باهوشه.. ولی خب همچنان منو به شک میتونه بندازه..

Mr Robot S1 E6

the control

"You found the options Elliot. That's the power you have. That's the control you own. You don't have to just take what life gives you."

Mr robot, S01, E02

وقتی تو گریه میکنی

غمگین میشن قناریا.. بد میشه خوندن براشون.. پروانه ها دلگیر میشن.. نقش و نگار میریزه از رنگین کمون پراشون..

"ابی، وقتی تو گریه میکنی"

mr robot قسمت اول

an arrogant moron. the worst kind.

خیلی حال کردم با اولین قسمتی که دیدم.. اصن عین یه آبیه که جذب اسفنج میشه..! هیچ لحظه ی کسل کننده ای نداره واقعا.. و چیزایی که میگه.. اون مونولوگاش.. عالی ان.. عالی..!

رها

یه چیزایی دیدم امشب.. کلی حس خوب گرفتم و با خودم فکر کردم.. با خودم گفتم درسته من الان اینجام.. ولی میدونی من از کجا ها اومدم..؟ من خیلی راه رفتم.. راه طولانی ای رو.. در تمام اون جاها چیز هایی بوده که بهشون گیر نکردم و فقط جلو رفتم.. رها کردم همه شو و فقط جلو تر رفتم.. حالا این جا هم هیچ چیزی و هیچ کسی نیست که بخوام بهش وصل بمونم.. اگه رها کنم جلوم عین یه سرازیریه که که قبلا خیلی باریک بود اما الان تغییر کرده شکل و اوضاعش.. توش هر چی جلو تر برم میدونم چیزای باحال تری واسه دیدن هست.. میدونم.. طوری که هر چی قبلا بوده تبدیل به خاطرات بامزه ای میشن.. فقط باید تو این مسیر سر بچرخونی و بری جلو.. سمت این گوشتو که ول کنی سمت اون یکی چیزای بهتری برای نگاه کردن هست.. اما مسیری که میری فقط جلوته.. چون پشت سر هیچ چیز جدیدی نیست.. چون نگاه کردم و نبود..!

رسوندن حس

خوب که نه.. ولی حسی که تو ذهنم بودو میرسونه..! فکر کنم قبلا اینجا عکسی که خودم گرفته باشم نذاشته بودم.. میخواستم تمرکز روی برگه و سایه اش بیشتر باشه ولی نشده..

پ.ن: نور تیر برق.. ضعیف، بی کیفیت و غیرقابل کنترله.. ولی اگه "نتیجه بده" یا یه همچین چیزی.. حس خوبی میده.. یه طوریکه مثلا از سرب طلا گرفتی..؟

the popcorn makers, pop corn

این آهنگه یه طور خاصیه.. آهنگ Sight On The Sea از Alwin Bradley and Jean-Pierre Decerf که صداوسیما گذاشته بودش رو یه کارتون به اسم ممول هم همین مدلیه.. من با این کارتون خاطره خاصی ندارم.. چند سال پیش فقط یکی دوبار دیدم تلویزیون داشت میذاشتش.. و از همون اولین بار آهنگش واسم خیلی جالب بود و یادمه دانلودش کردم.. هر کدوم یه طوری انگار یه کاری میکنن 4 سالت بشه..! بعد یه جاهایی که اون موقع دیده بودی یادت بیاد.. یا یه آدمایی که دیگه فراموششون کردی.. حتی شاید یه کاری میکنن سنت منفی بشه..! و نمیدونی چیه که میخواد یادت بیاد.. آهنگ Swing Lynn از Harmless هم قدیمی نیست.. ولی اونم یه حس خاصی داره.. یه جور خاصی فرو میرن تو مغزت.. و رو اعصابش بازی میکنن.. نمیدونم واقعا :)

خیالی نیست

"رفتی و نوشتی که از دوری من ملالی نیست.. رفتی با یکی دیگه دوست شدی هیچ خیالی نیست.. یه روزم نوبت من میشه واست نامه بدم.. ببینی با یکی دیگه ام.. جاتم اصلا خالی نیست.."

شادمهر، خیالی نیست

چمیدانم آن چه میدانم چیست

زندگی ما، روح ما درخت است.. آن خاک برای ریشه است.. بستری برای رشد روح..

[

من امروز آن لبخندم.. در فکر پاییز.. سر به بالا.. در انتظار افتادن برگ های سمج روی شاخه ها.. در انتظار سوختنشان.. که بویشان خاطره است.. خاطره ای که از همان اولین بار تنها خاطره بوده.. بی ابتدا.. شاید مال این درخت در خاک دیگری.. شاید 30 سال پیش.. جوانی با آهنگی.. با عکسی.. سری به بالا.. خاطره ای بی ابتدا.. مردی با تفنگی.. در جنگی.. بی هیچ رنگی.. صدا میکرد.. بوی دود.. بوی آتش.. همه از آنجاست.. لذت سرما و زیبایی شب.. از همان جاست.. تنها.. هر که می شناخت در خاطره هاست.. بی ملال اما.. آنچه مهم است همین بوست.. که حس زندگی اش، تا زندگی ها طنین انداز خواهد شد.. هم چون بمبی که بعد از خود خیال آسوده رهایی دارد.. بیشتر سکوت و آرامش دارد.. چون او رفته.. و تو تنها بوی آن را می شنوی.. دماغی که هیچ نمی شوند.. اما این یکی همیشه جایش در دل تنگم است.. تنگ برای که..؟ یادم نیست.. در هر صورت آنها نیز تا کنون مرده اند.. شاید در باغچه های جدیدشان پای بگذارم.. روزی.. شبی.. با بوی سوخته برگ های کهنه درخت دیگری.. تمایل ما به این بو از بین نمی رود.. هر چند بسی غمگین باشد.. هرچند تکرار و خصلت هر پاییز باشد.. چون یادآور برگ های قبلی این درخت است.. چون احتمال شنیدن این بو در سال بعد هم هست.. سال اما.. بسی طولانیست.. به سان یک آهنگ بی انتها که هر چقدر هم که تکرار شود، تو سرش را و تهش را به یاد نمی آوری.. فقط جایی در میانه ها به خود می آیی میبینی باز در حال گذر است.. ترس پایان تو را فرا می گیرد.. بعد از آن، باز در سکوت مطلق به انتظار شروع دوباره می نشینی.. این سکوت طولانیست.. اما به لذت تمام شدنش می افزاید.. و تو باز هم خودت را در میانه میبینی.. این بار چه چیزی تو را به یاد خودت آورده..؟ یک آهنگ قدیمی..؟ یا یک بوی موخر پاییزی..؟ هر چه هست تا کنون این قدر احساس التیام نکرده بودی.. می خواهی همیشه این را به یاد داشته باشی.. پس می نویسی.. هر چه هست تا کنون این قدر احساس میل به نوشتن نکرده بودی.. در این میان هر چه هست هیچ است مگر تن آن درختی که رنجور، نیاز به ملایمتی دارد.. نه آنکه ردی بگذاری.. ردی که چه..؟ آن نام توست.. مایه آشکاری برای خط دیگری که تن تو را پیدا کند.. و می بینی.. که پس از پاییز ها.. ممکن است تنی مانده باشد.. بی رمق.. و پر از خطوط.. به حدی که جانی نمانده.. و آن می شود افتادن درخت به زمین.. با سر.. با شاخه.. با تمام وجود.. در انتظار خرد شدن.. آتش.. سوختن.. که شاید بعدا از میان خاکستر جوانه دیگری زندگی یابد.. درختی.. در کنار جویی که از گذر آن درسی از گذر زندگی می گیرد.. "دست و پا زدن برگ بی فایده است..!" چه باتلاق و چه دریا.. آرامش.. او پایین دست است.. اما خارج از جنگل.. آن آهنگ هنوز می نوازد.. آن مرد هنوز نفس می کشد.. بو می کند.. انتظار می کشد.. برای طلوع فردا.. که کسی پیدا شود.. داستانش را برای او بگوید.. از بوی برگ سوخته ها.. از اصوات وزین.. از تصاویر مبهم توی ذهنش.. که گاه گداری سعی می کند بکشدشان.. از خانه های دوری.. که از صورت های پشت پنجره هایشان می شناخته.. از آن همه حس تنهایی اش.. با خود های قدیمی اش.. که بگویی، داستان هایت را.. که بداند.. آیا تو همانی..؟ برگ های تو کدامند..؟ تو همان درخت سبزی..؟ در آن باغچه صورتی کنار تاب سفید..؟ در آن حیاط تاریک با دیوار های نمور..؟ در آن چمنزار مه آلود..؟ تو همانی..؟ که دوباره، در باغ جدیدی.. آمدی... تا مدتی درخت همسایه باشی.. برای چند پاییز.. برای چند مهتاب.. برای یک داستان جدید.. برای آرامش برگ تا رسیدن به مقصد..!

]

با من رابطه بی سر و معنایی که تهش معلومه هیچی نیست برقرار نکن.. با من اگه همون دوست باشی من بیشتر دوستت دارم.. وگرنه با این که دلم نمیخواد شاید ناراحتت کنم.. چون نمیتونم وانمود کنم.. برای من حتی نمود کردن هم سخته..!

secretary 2002

الان که یه مشت فیلم بی سر و ته که نمیشه دید درست میکنن و خیلی ام معروف شدن.. ولی 2002 این فیلم نسبتا خوبی بوده.. یه بار دیگه شاید ببینمش.. اما نکته این فیلم این جاست که اس ام یه چیزی بیشتر از یه فانتزی میتونه باشه.. گویا گاهی بخش مهمی از رفتار و زندگی یه نفرو تحت تاثیر قرار میده.. و اون خودش حتی نمیدونه دقیقا داستان چیه.. حتی نمیتونه تمرکز بکنه روی زمان حال..؟ و اونا هر دوشون به نوعی خجالتی بودن.. و یه جور وسواس خاصی داشتن.. توی اون مداد ها و ماژیک هاشون که تعداد خیلی زیادی ازشون داشتن.. این خیلی جالبه برام..

بدآموزی

آهنگ الکی قمیشی به نظرم بدآموزی داره و اصلا مردونه نیست.. یعنی چی این لوس بازیا مرتیکه..؟ اگه یه پسری فاز تو این آهنگو بگیره خیلی خیاره به نظرم..! الکی بگی جدا شیم اون بگه که نمیتونه..؟ دوسه روز پیدات نشه که ببینی چه حالی داره..؟ pathetic.. needy.. simp.. awful.. تو زبان شیرین فارسی بنظرم اینا کلمه ای براشون نیست که درست معنی رو منتقل کنن.. همچنین مثلا یه چیزی تو مایه های از خودبیزاری و عدم اعتماد بنفس.. ضعیف.. ترن آف.. چرا از این آهنگ یه درس تو مدرسه درست نکردن بگن هر چی این میگه برعکسشو بکنید..؟

تی ام

از تی ام خفن تر و رقصی تر نداریم واقعا اونم با اختلاف..! و واقعا ام اصلا خز و خیل یا بی محتوا و زننده نیستن..!

"مودم الان آفلاینه، گوشی روی سایلنت.."

خواب

متوجه شدم که احتمالا چهار پنج ساله که مشکل خواب دارم..! و خیلی از مود بد و داستانای دیگه به خاطر همینه.. به کمک یه برنامه ای به اسم sleep cycle اینو دیشب فهمیدم.. اگه دلیلش این باشه خب میشه راحت حلش کرد و خیلی خوبه :) اما این که زود تر نفهمیده بودمش..؟ نمیدونم واقعا.. شاید تقصیر من نیست..

پ.ن: همیشه این برام جالب بوده و هست که گاهی یه زمان زیادی درگیر یه چیزی میشی و نمیتونی حلش کنی تا اینکه یه نکته خیلی کوچیک که به چشم نمیومده و بهش دقت نمیکردی رو میفهمی و بعد همه چی ایزی پیزی میشه...!

اینسپایریشن گیر اعظم

موقع دیدن فیشنت (یا هر چیزی که هست..!) "میو" تو سـ.ـکس اجوکیشن ایده خفن معماری به ذهنم میرسه..! البته اینکه واقعا چقدر خفنه بعدا معلوم میشه.. ولی خب بالاخره..!

شن های بیابان قطب جنوب

بیشتر از ده سال پیش یه شب خواب دیدم بین یخا گیر کرده بودم.. تو یه سرزمین خیلی سرد قطبی.. تصمیم گرفتم جامو تغییر بدم و برم به یه جای بهتر.. ولی تو یه فاصله کم وارد یه بیابون شدم.. از اون بیابونایی که شنای خیلی ریز و نرم خیلی خوش رنگی دارن.. و هوا خیلی گرم بود انگار.. ولی یه تیکه از اون شنای نرمو خوردم.. مزه اش حتی توی ذهنمه.. به نرمی خامه.. کمی شیرین.. و کمی خنک.. تصمیم گرفته بودم جایی در خط بین اون دو قسمت خیلی سرد و خیلی گرم بمونم.. نمیدونم اون موقع چه چیزی باعث شده بود اين خوابو ببینم.. ولی اینو میدونم که تا امشب که بعد از اینهمه سال خوابمو دوباره یادم بیاد، نمیدونستم توی قطب جنوب از اون بیابونا هست..! تا تصاویرشو دیدم یادم اومد.. این حس های آشنا رو دوست دارم.. این حس رو بهم میدن که در مسیری که دارم میرم، در حال رسیدن به یه جاهای خاص خوشایندی هستم..!

همین طوری

فقط همین طوری خط خطی کشیدمش.. ولی بنظرم باحال شد..

انار

نمیدونم چرا از دیروز که شنیدمش انقد با آهنگ انار انار حال میکنم..!

techno and trance

از آلمانیا بخاطر تکنو و ترنس باید نهایت قدردانی رو کرد.. نه تنها تمرکزو موقع کار کردن بهم نمیریزن تازه بیشترشم میکنن.. خیلی بیشتر :) و کلا حس خوبی میدن.. و انرژی..!

از فواید دیسکورد

تو دیسکورد یه سرور پیدا کردم که مردم میان توش زبان انگلیسی شونو قوی کنن.. با همدیگه انگلیسی حرف میزنن و کتاب میخونن و یاد میگیرین و این صحبتا..! خیلی خوبه.. و گوش شیطون کر فیلتر هم نیست :)

استیبل دیفیوژن

ولی از اون پادکستی که فحشش دادم یه کلمه به درد بخور در اومد.. استیبل دیفیوژن.. و با اینکه حالا خیلی نمیخواستم دنبالشو بگیرم، ولی با یاداوری ها و تلنگرایی که نازنین میزنه چون خیلی خوشش میاد انگار ازش، یه چیزای جالبی دارم دربارش یاد میگیرم و این که چطوری واقعا استفاده اش کنم روی سیستم.. خودم چون که پروژه ام مونده خیلی حوصله ی چیزای جانبی و وقت گیر ندارم.. ولی خب اگه از این بشه واسه ایده پردازی پروژه و کرکسیون ها استفاده کرد خیلی میتونه به درد بخور باشه.. گرچه چون خودم هنوز با دستای خودم بهش پرامپت ندادم و خروجی واقعا به درد بخور و قابل استفاده نگرفتم هنوز دل بهش خوش نمیکنم..

پیوسته روان

آبی که برآسود زمینش بخورد زود.. دریا شود آن رود که پیوسته روان است..

"هوشنگ ابتهاج"

استاد

خدا پدر و مادر استاد طلیسچی رو بیامرزه که سر طرح 2 این سایت Z-Library رو معرفی کرد و من الان کلی چیز میز میتونم توش پیدا کنم :)

6 سال

خوندم Kevin Spacy از اتهاماتش تبرئه شده.. اتهاماتی که بخاطرشون حدود 6 سال از صحنه دور بوده.. بعد گفتم baby driver که 6 سال ازش نگذشته.. سرچ زدم و دیدم برای 2017 است.. فکرشو نمیکردم از اون موقعی که دیدمش شش سال گذشته باشه.. چقدر زود زمان میگذره..

روز آخرم توی دانشگاه

امروز درگیر این بودم که ببینم باید اینجا بمونم یا نه.. رفتم دنبال استاد و مدیر گروه که پیداشون نکردم.. رفتم خانه فرهنگ دانشگاه که ببینم جشن فارغ التحصیلیشون چیه داستانش و ما میتونیم بریم یا نه.. لباس فارغ التحصیلی تونستیم بگیریم ازشون.. ولی با کلی ادا اصول که لباسو بیرون نبرید و دختر پسر با هم عکس نگیرید و از هم عکس نگیرید و این داستانا.. ولی خب یه چیزایی گرفتیم.. من دوربینمو برده بودم.. نازنین میگفت چرا تا حالا نگفته بودی دوربین داری..؟ صبا و نیما هم بودن.. هدیه ای که دیشب واسه نازنین گرفته بودم هم توی کیفم گذاشته بودم.. دیشب توی شهر کتاب یکی از فروشنده هاشون یه دختر حدودا 22 تا 26 ساله ای بود.. ازش قیمتا رو میپرسیدم.. لامیایی که داشت که خیلی گرون بودن.. خودنویساشم خوشگل نبودن.. یه خودکار میخواستم بگیرم قرمز خوشگلی بود.. ولی یه europen tool بهم نشون داد که به نظرم اومد خیلی شیک و خوش دسته.. اونو انتخاب کردم.. بهش میگفتم ترم آخرمه واسه همکلاسیم که اونم معماریه میخوام یه چیزی بگیرم.. امروز با نیما و نازنین که نشسته بودیم تو یه کوچه ای اون فروشنده هه رو دیدم که با دوست پسرش با موتور از جلومون رد شدن.. از نگاهش بهمون حس کردم که منو شناخت.. و حس کردم چه دنیای کوچیکیه.. شاید فهمیده بود این که پیشم نشسته شاید همون دوستمه که واسش قلم خریدم.. وقتی نزدیک خوابگاه نازنین شدیم بهش گفتم من خواستم یه یادگاری واست بگیرم و خیلی نمیدونستم چی خوبه.. فقط دیشب رفتم واست اینو گرفتم.. بگشاپو دادم بهش.. روی جعبه قلمه دوتا پیک گذاشته بودم اول اونا رو دید با خنده گفت عه واسم پیک گرفتی.. گفتم اره ولی اصلیش زیرشه.. و خلاصه خوشحال شد و گفت روزمو ساختیو اینا.. منم احساس خوبی بم دست داد از این که تونستم خوشحالش کنم.. بغلش هم کردم و خدافظی کردیم و اینا.. و بنظرم اومد که دلتنگیم احتمالا کمتر بشه.. اره خلاصه این بود آخرین روزی که توی همدانم :)

تا الان

اینم از طرح 5 من، تا الان.. میشه گفت این عکس نتیجه کار بعد از ظهرمه :) هر چی بیشتر روش وقت میذارم بیشتر ازش خوشم میاد و دلم میخواد بهترش کنم..!

مهستی

از وقتی این آهنگ تماشای شادمهر که هوش مصنوعی با صدای مهستی درست کرده رو شنیدم، از صدای مهستی خوشم اومده..! فاز آهنگاشو دوس دارم..

کتابی برای لاس زدن

حتی برای بهتر لاس زدن هم میشه رفت توی zLibrary سرچ زد how to flirt و یه تعدادی کتاب درباره اش خوند :) why not..؟

خوش رفتار

واقعا فکر نمیکردم هنوز توی ذهن من تاثیری ایجاد میکرده.. سال 98 که به نون گفته بودم ازت خوشم میاد و این داستانا.. و رفتار فوق کـ.ـسشعری که از خودش نشون داد.. و این که من واقعا میترسیدم همه بفهمن و فکر کنن من هولم و این صحبتا..! در صورتی که واکنش اون بد بود نه حرف من.. و کسی هم اصلا خبردار نشد.. اون موقع بنا به دلایلی، بخاطر بی تجربگی من.. بخاطر شرایط و غیره.. من رفتار اشتباهی در پیش گرفتم.. در واقع یه برداشت اشتباه از فضای دانشکده کردم.. کسی که بهم واکنش بدی نشون داده و کسایی که انگار همشون از اون داستان باخبر شدن و همش دارن تیکه کنایه میزنن.. پس این دانشکده خیلی کصشره.. خیلی..! این توی ذهن من جا افتاده بود.. کسایی که نمیتونم باهاشون اصلا ارتباط بگیرم.. چون با هر حرکتی ممکنه جاج بشم و واکنشای بدی بگیرم.. یه مشت نون و میم و الف کونی :/ میدونی..؟ من فقط تمرکزم روی این آدمای کسشرش بود و حرفایی که میزدن و واکنشایی که نشون میدادن.. آره خب اینا واقعا آدمای نسبتا عقده ای و پستی ان.. ولی خب گور باباشون.. باید از اینا ذهنمو میکشیدم بیرون و بقیه رو هم میدیدم.. هر چند که البته اگه انقدر نمیترسیدم و محافظ کار نمیبودم و خودم میبودم با همینام میتونستم خوب کنار بیام.. ولی من اونقدر به اون قضیه فکر کردم و فکر کردم که تبدیل شدم به یه آدم مضطرب که روز به روز اوضاعش بدتر میشه.. و این عقیده ام درباره دانشکده و آدماش تبدیل شد به یه چیزی تو ناخوداگاهم حتی.. اعتماد بنفسمو داغون کرد.. و کاری کرد که همیشه در برابر همه گارد بگیرم و خیلی خشک رفتار کنم.. باعث شد با این که این همه مدت از ف. خوشم میومد ولی نتونم برم بهش نزدیک بشم.. فقط "فکر کردن زیادی".. در صورتی که اونا واقعا ترسناک نبودن.. حتی اگرم خیلیاشون کصشر بودن دلیلی برای ترسیدن من نبود..!
اما.. این سه چهار روز گذشته یه اتفاقی افتاد.. من بالاخره به ف. حرفمو زدم.. هنچنان من نگران بودم از اینکه خب حالا ممکنه چی بگه..؟ چی بشه..؟ بره واسه یکی تعریف کنه و اینا بیان شروع کنن به شر گفتن..؟ حاشیه درست کردن..؟ تو همین فکرا بودم که به میم که داشت کمکم میکرد به شوخی گفتم بیا حتی اگه قبول کرد ما بکشیم عقب و کـ.ـیرش کنیم..! بهم گفت ینی چی..؟ این حرف حتی شوخیشم خیلی زشته و این حرفا.. اون بهم گفت تو اگه واقعا از هدفت و خواسته ات مطمئن نیستی چرا اصلا بهش گفتی..؟ و بهم گفت تو یه خلاء داری.. و خب راستم میگفت.. البته که من نمیخواستم اذیتش کنم.. ولی اگه قبول میکردم احتمالا خیلی تو قبول کردن این مسئولیت موفق نمیبودم و نهایتا باعث ناراحتیش میشدم.. و من اینو میدونستم..! اما برام اون قدرا مهم نبود..! با این که واقعا از ته دلم دوست داشتم باهاش آشنا بشم و خوشم میومد ازش.. ولی هنوز توی دلم یه چیزی منو به نگار بودن سوق میداد انگار.. میدونی..؟

اما بعد فائقه جواب داد.. همون طوری که تو یکی از پستای قبلی گفته بودم.. یه واکنش خیلی محترمانه گرفتم.. خیلی قشنگ..! خیلی حس خاصی بهم دست داد.. هم خوشحال بودم هم ناراحت.. چون رفتار و واکنشش کل افکار نشات گرفته ام از اون قضیه نون توی سه سال گذشته رو شسته بود و برده بود..! من بودم و یه ذهن تمیز که حالا از یه رفتارایی پشیمونه.. اینکه چرا واقعا خودم نبودم.. خود مهربون دوست داشتنیم..! :) چرا نرفته بودم باهاش دوست بشم..؟ چرا ترم 2 سر کلاس مقاومت وقتی ازم پرسید استاد چی گفت انقد بی شعور بودم..؟ چرا با ملایمت جوابشو ندادم..؟ چه دلیلی داشت رفتارم..؟ چرا پارسال تو طرح 3 نرفته بودم مثلا یه بار کارشو ببینم..؟ چرا وقتی استاد بهش 9.5 داد مثلا توی گروه نگفتم استاد حالا ی کمکی بهش بکنید.. چرا رفتم باز هم با بی شعوری ذوق 19.5 ام رو کردم زیر پیاماش..! ای کیر تو اون 19.5 که من گرفتم..! میدونی..؟ احساس شرمندگی کردم.. و فقط هم اون نبوده.. احتمالا رفتارا و کارای دیگه ای هم بوده با کسای دیگه.. که من یادم نمونده و خب اینجام قرار نیست به همشون اشاره کنم.. اما در هر صورت من پسر خوبی اصلا نبودم.. ترم 7 هم که دیگه بماند..! درسته اعصاب و شرایطم خوب نبود.. ولی باید مسائلو از هم جدا میکردم.. باید تعادلی که اصلا نداشتمش رو حفظ میکردم.. باید خوش رفتاری میکردم..!

دیشب با خودم فکر کردم.. فکر کردم که آدما یک وجه ندارن.. چندین وجه دارن.. یا حداقل دوتا.. مثل یه برگ کاغذ.. این طرفش یه رنگه.. اون طرفش یه رنگ دیگه.. چرا من همیشه اون روی سیاهمو به همه نشون دادم.. و توی بقیه ام گشتم و گشتم و اون روی سیاهشونو پیدا کردم و بهش خیره شدم.. میدونی..؟ چون یهویی روی سیاه نون رو دیده بودم..؟ چرا واسه همه یه نسخه پیچیده بودم..؟ واقعا هیچ دلیلی نداشت..! منی که از ر. برای مدت های زیادی بدم میومد و میدونستم اونم همین حسو به من داره.. فقط با دوتا کمک ساده نظرشو درباره خودم عوض کردم.. البته من همیشه به هر کسی که ازم کمک خواسته بود کمک میکردما.. میدونی..؟ چون میدونستم نمیتونن بگن تو هولی..! چون خودشون کمک خواسته بودن.. اگه نمیخواستن ولی کمکی نمیکردم..! به همین مسخرگی بود دلیلم..! یا مثلا میدیدم ر. انگار مودش بده.. دیدم چون اون باهام خوب بوده و گفت که نظرم دربارت عوض شده و این داستانا پس واقعا سعی کنم ادم خوش رفتار تری باشم.. پس اون ترس و منطق شخمی رو گذاشتم کنار و البته به کمک متین بهش پیام دادم گفتم چی شده چرا خوب نیستی و اونم خیلی مودبانه جواب داد.. پس الان فکر نمیکنم واقعا دیگه دلیلی برای ادامه اون رفتارای گذشته ام باشه.. امیدوارم موفق بشم :)

بی شعور

فهمیدم که من یه بیشعور واقعی بودم..! میدونی..؟ هر چند برای این مقطع دیگه انگار دیر شده.. ‌:)

و بالاخره فائقه

چقدر قشنگ.. چقدر خوش صدا.. چقققققدر عاقل.. چقدددر جذاب.. چقققدر اصن یه وضعی..! متانت میچکید ازش.. وقار.. هوش.. همیشه وقتی میدیدمش اینو میخوندم.. ولی نه دیگه انقد :)

چنین پستی در حالت عادی توی برچسب خزانه قرار نمیگیره ولی میدونی..؟ این فائقه اس لعنتی :)

comfortably numb

قبلا یه چند وقتی اسم اینجا بود: comfortably numb..

سه چهار شب پیش دوباره بعد از چند وقت شروع کردم به پینک فلوید گوش دادن.. میدونی.!؟

و حالا دوباره comfortably numb..

better than you think

اونجایی که توی فرندز مونیکا توی فصل 5 قسمت 3 به چندلر میگه:

I think you are better than you think you are.

خیلی نکته مهمیه درباره چندلر..!

zhu xudan

آخه چقدر خوشگلن این شرقیا.. و واقعا بی سلیقه اس هر کی میگه نه..!
zhu xudan در cute programmer 2021

Free p..n

Woman pizza delivery guy comes over, gives me the pizza, takes the money and leaves!
What, no "nice apartment, bet the bedrooms are huge?"
No, nothing!
You know what? We have to turn off the porn.
I think you're right.

friends, S4, E17

نمیدونم این فصل 4 خیلی حق شده یا اینکه من تازگیا خیلی با دقت دارم میبینمش سریالو..! این چیزیه که اکثر مردم قبولش ندارن.. ولی درسته.. حالا به هر دلیلی که داره..

اوایل

خیلی شوق دارم درباره اش.. فعلا اوایلشه و ساده است.. ولی به جاهای بهتر هم میرسه :) با تشکر از Robert McNeel و Gediminas Kirdeikis و دیگران..!

دیکتاتور

"I love it when women go to school. It's like seeing a monkey on roller skates. It means nothing to them, but it's so adorable for us."
دیکتاتور، 2012

به شدت موافق بودم با این فیلم و خیلی از دیالوگاش.. حداقل 95 درصدشون نه تحصیلات روی مغزای معیوبشون تاثیر مثبتی میذاره نه بالا رفتن سنشون.. هر چقدرم که نشون ندن ولی بالاخره یه جایی میبینی حماقت فوران میکنه از دهناشون..

زیبا

یعنی واقعا از دخترای کره ای خوشگل تر هم هست..؟ این خیــلی باحاله خیلی.. chun woo hee.. توی be melodramatic دیده بودمش..

The Catcher in the Rye

الف. دوست نون. هم اسم یه کتاب زبان اصلی اون روز داشت.. The Catcher in the Rye.. یه عکس از کاورش گرفتم که بعد یه نگاهی بهش بندازم ببینم چیه.. به درد این میخوره بخونمش و یکم واسه زبانم خوب باشه یا نه..؟ یه صفحه ازش خوندم و حس کردم مضمون گی داره..! سرچ کردم و دیدم بعله.. یه مقاله هم دانلود کردم که تو یه بخشیش بهش پرداخته شده بود.. و من میدیدم که این چقدر با نون. هم اسم تو یه لول خاصی با هم اوکی ان انگار.. گویا یه وجه مشترک مهمی بینشون بوده..! حالا نمیخوام بگم شک کرده بودم ولی خب یه بوی خیلی مختصری شاید حس کرده بودم.. در حد یکی دو ثانیه.. میدونی..؟

شال

افرین به آخرین شاهکار روی تو..
توی اوج سادگی چه زیباست اندوه تو..

"شال، کاوه آفاق"

خوب

رو گل بودم و الان خیلی خوبم :) و این آهنگ "بمون با من" از آرتا ام تو گوشمه و دارم پروژه طرح 4 مو انجام میدم.. حس خیلی خوبی داره میدونی..؟

the forever purge 2021

ندیده بودمش.. خیلی خوشحالم که یه قسمتی از این فیلم اومده بوده.. این فیلم واقعا تسلی بخش و انگیزشیه :) و کانسپتشم خیلی واقعا برای دنیای واقعی مورد نیازه..

خلافت میمستان و دوستان

چون بنظر رسیده دخترم چقد کامنت گرفتم ماشالا.. این چند وقته ام با پروفای چیز که گذاشته بودم اک ثانویه تل خیلیا تشریف اوردن پیویم..! چیز یعنی مثلا یکم بات طور.. ولی اینو میخواستم بگم.. یه چیز خوب اگه از چنلای میم یاد گرفته باشم اینه:

البته این اولین بار و به امید خدا اخرین باره که از کامنتا اسکرین میذارم..

کیسه ی راک استار

راک استار از صد میلیون دلاری که واسه ساخت gta iv صرف کرده بوده حدود دو میلیونش پول لایسنس ترکای رادیوش بوده :) بزرگ ترین پلی لیست بین بازی های اون موقع رو داشته و پرهزینه ترین بازی ساخته شده تا اون موقع بوده.. و خب دو میلیاردی که فروخته نوش جونش :)

این باعث میشه بفهمم پشت این کصشرای چیپی که ما از دنیا میبینیم و میفهمیم چیزای خیلی کت و کلفت تری هست :) چیزایی که از راه دور فقط شنیدنشون هم کلی قدرت داره..!

فیلم ژاپنی

سه تا فیلم ژاپنی دیدم.. baby assassins و cube 2021 و moonlight shadow.. خوب بودن.. مخصوصا اینکه یه حس خوشایندی توشون بود :) و قبلا فکر میکردم ژاپنیا زشتن ولی نبودن :)

Cold little heart

In my heart, in this cold heart
I can live or I can die
I believe if I just try
You believe in you and I

...

Maybe this time I can be strong
But since I know who I am
I'm probably wrong

Maybe this time I can go far
Thinking about where I've been
Ain't helping me start

"Cold little heart | Michael Kiwanuka"

beastars

دو فصلشو دیدم و خیلی خوب بود.. حس میکنم فصل دومش خیلی از یکش بهتر بود :) امیدوارم فصل سومش زودتر بیاد.. 

the perks of being a wallflower

چند وقتی اینجا اشاره نکردم به چیزایی که دیدم.. ولی اینو واقعا باید ثبت می کردم.. خیلی خفن بود خیلی.. این Ezra Miller ام تو این فیلمه خیلی خوب بود مخصوصا چشماش ولی عکساشو که دیدم خیلی فرق می کرد..! همین :)

مونلایت

یه کرمی دارم که دوس دارم فیلمایی که شخصیتای گی و اینا دارن ببینم.. تا الان فقط یه چندتایی دیدم خیلی کم.. و دیروز مونلایت رو دیدم.. در کل خیلی قشنگ بود من یه چیزایی ازش یاد گرفتم :)

ریچل

این چندروزه دلم سمت کره ای و انیمه های ناقصی که باید ببینم نمیره.. در واقع شاید چندین هفته بهتر باشه بگم..! ولی این 12 قسمت فرندزی که دیدم "ریچل" هر روز کراش تر تر شده.. مخصوصا اینکه هی سعی میکنم با "فـ" مقایسه اش کنم :)

زمستون

من خود بهمنم حتی وقتی وسطای شهریوره..!

"زمستون، سورنا" 

پرنده مهاجر

ای پرنده ی مهاجر.. سفرت سلامت اما.. به کجا میری عزیزم..؟ قفسه تموم دنیا.. 

"پرنده مهاجر، سیاوش قمیشی"

تنهاییات

تو تنهاییاتو بذار رو دوش من.. صدای تو لالایی میشه تو گوش من..!

"فو، شاهین" 

alarmy

امیدوارم این زورش بم برسه :) شاید موقع مناسب بیدار شدن باعث تغییرات دیگه ای هم شد..

ایکیو

یه لیست دقیقش رو هم دیدم.. نمیدونم اون کشورا که میانگینشون 60 عه چی ان مردمشون.. دقیقا به چه مدل کارایی مشغول ان.. ایران ام که 84.. من میدیدم نود و چند درصد مردم انگار کصخلن.. نگو فکرم درست بوده :) و جالبه که اینجام کشورای اسیای شرقی تو صدر بودن و از ما خیلی بالاتر.. اون وقت تو با یه افغانی ام که صحبت کنی خودشو از کره ایا برتر میدونه :/ کره ایا حتی متوسط سایز دکشون از ایرانیا بیشتره.. 
پ.ن: البته قرار نبود با جایی مقایسه کنم ولی خب در هر صورت سلیقم خوب بوده :)

ذوزنقه

هنوز کامل گوشش ندادم.. ورساش ولی یه جوریه انگار میخواسته بیتاش خالی نمونه صداش بیکار..!
"هیدن"

دوست داشتنی

"نیومده یارم سر قرارش.. دلم دوباره شده بی قرارش..!"

دامبولای دوست داشتنی :(

full house take 2

خیلی خوبه این سریال.. فقط کاش یکم جدید تر بود و از اون حس کیدراما های قدیمی بیشتر فاصله میگرفت.. ولی متاسفانه خیلی اندرریتده.. حتی تو همون 2012 ام جزو بهترین سریالای سال حسابش نکردن :/ حالا از rooftop prince نه ولی از faith با اون لی مین هو دیگه بهتر بوده واقعا..

باران

اصلا مودم نیست ولی یهویی به نظرم قشنگ اومد..!
"باران میبارد امشب، دلم غم دارد امشب.. آرام جان خسته، ره میسپارد امشب.."
امید، باران

no min woo

چقد خوبه..! سریال ازش ندیدم ولی.. نمیدونم کدومشون خوبه چون قدیمی ان اکثرا..

sX education

we should try and live in the moment beacause we don't have long. so if you love someone you should tell 'em that you love 'em. tell 'em now. because it might be too late.
S03-E05

و این علاوه بر اون چیزایی که درباره اینکه خودمونو پیدا کنیم و قبول کنیم و دوست داشته باشیم و با بقیه روراست باشیم بهشون احترام بذاریم و با هم دیگه حرف بزنیم بود..!

این اولین سریال غیر شرقی ای بود که دیدم.. که قصدش رو هم نداشتم در واقع و به پیشنهاد سفت و سخت یکی بود.. و خب خیلی خیلی دوست داشتم همه چیشو و منتظرم که حدود یه سال دیگه فصل چهارش هم بیاد :) احتمالا دیگه خیلی به سریالای کره ای علاقه نداشته باشم..!

پ.ن: طبق personality-database.com اوتیس ملبورن ISFJ عه که البته گویا بعضیا گفته بودن نیست و منم فعلا بهش دقت نکردم.. یه سری دسته بندی های دیگه هم واسه شخصیتا مینویسه که باید جالب باشن و برم ببینم چی ان..!

نور

دنیا یه نور سفید و ساده اس که به ما میخوره و ما بر حسب شکل و جنس و موقعیتمون اونو میشکنیم و پخشش میکنیم رو سطوح اطرافمون.. جنسمونو نمیتونیم تغییر بدیم ولی شکلمون تا حدودی و موقعیتمون رو به مقدار زیادی میتونیم تغییر بدیم.. و این یعنی تغییر نقشی که از خودمون به جا میذاریم..