important notes
اون.. یعنی درسته کارت های تاروتم.. میگفت که درباره ی زهرا باید عاقل و بالغ باشی.. maturity از خودت نشون بدی.. باید بهش بگی.. ولی من آخر عین آدم بش نگفتم و فقط بچه بازی در آوردم..! گفت خوشش میاد و مایله.. ولی اگه زیادی طولش بدی دلسرد میشه و خسته میشه.. و همین هم شد..! انگار ما حتی اگه آینده رو هم بدونیم نمیتونیم باهاش مقابله کنیم..؟ در واقع فکرش رو که میکنم درباره من چیز عجیب غریبی وجود نداره.. من فقط در برابر اون آدم احساس اعتماد به نفس کافی رو نداشتم که بتونم اون جریان رو درست مدیریتش کنم یا جلو ببرمش.. و به جای درست جلو بردنش یه حالت شاید موزیانه و در عین حال ترسوعانه ای پیش گرفتم.. که خب خیلی غیر مستقیم و عجیب بوده.. و اون رو عصبی کرده و به قول خودش نمیدونه که این ها یعنی چی..! و گویا اون یه آرکیتایپی داره که در چشم من خیلی ایده آل به نظر میاد.. گفته بود Anima Ideal.. و من این حس رو دارم که برای رسیدن بهش کافی نیستم.. به خاطر همین ازش فقط به عنوان یه انگیزه برای پیشرفت کردن استفاده میکنم..! و این خیلی عجیب و غم انگیزه.. حس میکنم شاید به خاطر اعتماد به نفس کم یا کمالگرایی، اون افرادی که واقعا بهم میان و خوبن و تو سطح مناسبی ان و از نظر من دوست داشتنی ان، من حس میکنم که نمیتونم بهشون نزدیک بشم..! و بعد عمل و اکشنم رو میذارم برای اون سمی های به درد نخوری که میدونم هیچ اهمیتی برام ندارن و نخواهند داشت..! که مطمئن باشم یا ریجکت نمیشم یا اگه بشم برام مهم نیست..! فکر میکنم این نکته خیلی مهمیه که درباره خودم فهمیدم..!