میم.

میم. رو رفتم دانشگاه دیدمش که پروژه فلان درسو باهم انجام بدیم..
بخاطر سرماخوردگی و سردرد و اینکه هیچی بلد نبودم اعصابم خورد بود.. ولی خوب بود چیزای دیگه.. البته زشتم شد.. چون یه سیب بم داد.. و کارت مترومم تموم شده بود و اصرار کرد که بیا قطاری بریم.. تازه یه جایی ام از دهنم پرید فلانی سنش زیاده 30 سالشه.. بعد اومدم درستش کنم گفتم نه 33 سالشه.. بعد گفت منم خب 28 سالمه :) و نشد که اون موردو درستش کنم.. ولی خب.. امیدوارم که ناراحت نشده باشه..! حتما شنبه باید جبران کنم :)

تازه امیدوارم سرماخوردگی بش نداده باشم :/ عجب ریدمانی کردم..

دوتایی

اینکه میگن نیست نیست نیست.. وقتی میاد دوتا دوتا میاد واقعا راسته :)

میم.

با یه نفر دارم کمی ارتباط میگیرم.. بدون اون ترس و گیر و گورایی که قبلا باشون درگیر بودم.. از جزئیات اتفاقاتش فعلا چیزی نمینویسم.. ولی اگه جدی شد میگمشون اینجا..

جذب

حس میکنم جذبم خیلی خوب شده.. مخصوصا با این تکنیک که بش فکر کنی.. و بعد بگی ولشـــ کن بابا..! و دیگه کلا care نکنی.. چیزایی که فعلا باش جذب کردم کم اهمیت بودن.. ولی باید از این واسه چیزای به درد بخور تر هم استفاده کنم :)

هفته ی اولین ها

میشه گفت این هفته، هفته ی اولین ها بود.. برای اولین بار بهرادو دیدم.. بعد از این همه مدتی که باهم در ارتباط بودیم یجورایی.. اولین ترنسی که باش رفتم بیرون..!

و اینکه دیروز بابا زنگ زد بم گفت بیا دنبالم.. و با اینکه میترسیدم.. و آخرین باری که پشت فرمون نشسته بودم انداخته بودمش تو جوب..! ماشینو برداشتم و رفتم دنبالش.. اولین باری بود که با ماشین رفتم توی جاده، به تنهایی.. ولی خب چون مامان بغل دستم نبود که هی آرامشمو به هم بریزه خیلی ریلکس و خوب رفتم :)

کاش بشه هر هفته از زندگیم اتفاقای جدید و جالبی بیوفته واسم :)

اون

معلومه خیلی چاق تر از قبل شده..! به شکل بدی.. و یجورایی حتی دلم میسوزه براش.. از اینکه زشته.. و باطنش هم خوب نیست.. و ذهنش هم خوب نیست.. و بچه زا هم نیست..! و کسی که بخواد بگیرتش باید احمق باشه.. و تعجب کردم.. زیاد.. از اینکه یه زمانی اونقدر برام مهم بود.. و اتفاقا کاری کرد دیگه نذارم هیچ کی برام اون اهمیتو پیدا کنه..

غلظت خون

باید برم یه آزمایش غلظت خون بدم.. و بعدش احتمالا باید یه مقدار خون از دست بدم..! این چند وقتم که هی حرص خوردم و سیگار کشیدم شاید بدتر شده باشه.. و بعد شاید بتونم خیلی بهتر به کار و زندگیم برسم :)

اکانت دیوار

چند روز پیش یکی پیام داده بود که شمارتو بده برای اکانت دیوار.. و من خودم آگهی میذارم و روزی 700 تومن بت میدم..! و میگفتش که بلیت هواپیما میفروشم.. ولی خب از اون جایی که قطعا داستان داشت قبول که نکردم.. ولی کنجکاوم بدونم طرف چی کار میکرد :) گویا مواردی هم هستن که میگن متن و عکس بت میدیم خودت اگهیش کن برامون توی دیوار.. و خب اون ها هم قطعا دردسر سازن..!

جذب

تو اون روز های بلاتکلیفی و سخت.. نگاه که میکنم فقط خدا آرومم میکرد.. از وقتی منتظر رتبم بود.. تا وقتی منتظر نتیجه نهایی بودم.. تا انواع مراحل ثبت نام.. و خوابگاه.. همش تلاش میکردم که به خدا متصل بشم.. و ازش کمک بخوام.. و سعی کنم چیزای خوبو برای خودم جذب کنم.. الانم باید سعی کنم ادامه اش بدم.. باز ازش کمک بخوام واسه چیزای دیگه و مراحل بعدی..

شخصیت اصلی

شخصیت اصلی و واقعیم.. که این روز ها دارم بهش نزدیک میشم.. طوریه که خیلی دوستش دارم.. بدون اورتینک.. بدون غصه های زیاد.. بدون خجالت.. بدون درگیری زیاد به چیز های گذرا.. انرژی خیلی بیشتر.. و فکر میکنم وایب مثبت تری هم میدم به بقیه.. و این رو نگهش خواهم داشت.. به هر قیمتی که شده :)

خروپف

آدم از هرچی بدش بیاد سرش میاد.. منم از خروپف.. امیدوارم بتونم اتاقمو عوض کنم.. چون اون مشهدیه ام بی نهایت حرف میزنه و حوصلشو ندارم..!

اتاق

دیروز بالاخره اتاقمو گرفتم خداروشکر.. خیلی خوبه.. همکف.. با بچه های ارشد.. کمد بزرگ داره.. پنجره و بالکن.. و کلا اتاق های این خوابگاه به نظر خیلی خوب طراحی شدن :) امیدوارم اینجا هم خیلی تلاش بکنم هم خیلی بهم خوش بگذره :)

Avoidant Personality Disorder

احساس خوشحالی زیادی دارم.. چون به یه عنوان خاص تونستم برسم برای توصیف مشکلی که دارم.. Avoidant Personality Disorder.. البته خب قطعا قصد ندارم روی خودم عیب و ایراد الکی بذارم.. ولی اینو واقعا انگار همه ی علائمش رو دارم.. و فکر میکنم وقتی برطرفش کنم اوکی میشه.. و وقتی حل بشه خیلی از مشکلاتم برطرف خواهند شد :)

منطقی یا غیر اجتماعی

من منطقی رفتار میکنم و دارم واقع بینانه روی هدف و کارام تمرکز میکنم..؟
یا اینکه من واقعا نمیتونم ارتباطی که میخوامو برقرار کنم و تنهام..؟

نمیدونم کدومشونه که درسته..؟ این سوالیه که دوباره بخشی از ذهن منو به خودش درگیر کرده..