جذب
تو اون روز های بلاتکلیفی و سخت.. نگاه که میکنم فقط خدا آرومم میکرد.. از وقتی منتظر رتبم بود.. تا وقتی منتظر نتیجه نهایی بودم.. تا انواع مراحل ثبت نام.. و خوابگاه.. همش تلاش میکردم که به خدا متصل بشم.. و ازش کمک بخوام.. و سعی کنم چیزای خوبو برای خودم جذب کنم.. الانم باید سعی کنم ادامه اش بدم.. باز ازش کمک بخوام واسه چیزای دیگه و مراحل بعدی..
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ ساعت 9:11 PM توسط نیمآ
|