کوچه ی تاریک
حس کردم توی تاریکی اون کوچه حس آشنایی بهم دست داد.. شاید دژاوویی.. از یک وقت دیگه ای که انگار تو یه شب تاریکی تو یه خونه قدیمی ای تو راهرو ایستاده بودم و داخل یکی از اتاق های اون خونه رو نگاه میکردم.. سرد.. و حس تاریکی و بی رحمی این دنیا.. برای من.. و خیلی های دیگه ای شبیه من.. ولی نه برای همه..
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ ساعت 10:20 PM توسط نیمآ
|