سبک شدن
تو چند هفته گذشته خیلی روزاشو به خاطر ز. استرس داشتم.. حالم گرفته بود.. کلافه بودم.. معدم بعضی روزا مخصوصا وقتایی که میدیدمش به هم می ریخت.. دیروز صب که رفتم سر کلاس از در که میخواستم بر تو دیدم نشسته اونجا.. برگشتم.. نفس کشیدن سخت شده بود.. چند ثانیه بعد رفتم سر کلاس.. یه سلام سریع کردم و رفتم که بشینم آخر کلاس.. این روزا با یه نفر آشنا شدم که خیلی تو این قضیه بم کمک کرده.. میشه گفت ورژن دختر 5 سال پیشمه..! از اون آخر بلند شدم کیفمو برداشتم که کمی بهش نزدیک تر بشم.. گفت نیما میشه بیای بشینی پیشم امروز لپتاپ نیاوردم.. منم از خدام بود..! رفتم.. جزئیاتشو شاید بعد اینجا بنویسم.. که چیا گفتیم.. ولی استرسم از بین رفته بود.. حالم خیلی خوب بود.. به هیچ کس دیگه ای توی کلاس هم نگاه نکردم دیگه..! برام هیچی و هیچکی مهم نبود.. حرف زدیم.. مث خیلی وقتای دیگه خیلی راحت میخندید به حرفام.. لاس نزدم.. در کل خوش گذشت.. ولی کلاس دومو نموند.. بعضی از حرفایی که میخواستم بهش بزنم هم جا موند.. ولی در هر صورت.. خوبیش این بود که حس کردم معدم سبک شد.. حالم خوب بود.. و دیگه گرفته نبودم.. با اینکه بش اعتراف یا چیزی نکردم.. ولی اون ترس و حس بدم از بین رفت.. تجربه ی خوبی بود به نظرم :)