وقتی میبینمش.. دوست دارم و تلاش میکنم که بخندونمش.. سر به سرش بذارم.. الان ما باهم دوست شدیم :)

امروز بهش عکس حبیبو نشون دادم که میگفت کی ضرر میکنه من یا اون.. بعد گفت عه خیلی شبیهشی..! اونم خیلی از خودش تعریف میکرد.. از این به بعد بت میگم حبیب.. و منم بهش گفتم پس از این به بعد منم بت میگم شَمَن (shaman).. و اون با جادوگر مشکل داشت.. که بهش گفتم یه جمله ای هست که میگن witches don't age.. و هی زیرزیرکی خندید و هی خنده هاشو مخفی کرد :)