اون موقعی که داشتم میگفتم سلیقه تو تو انتخاب پسر کـ.ـصشر اندرکـ.ـصشره.. یه چیزی حرفمو قطع کرد.. و تمرکزمو به هم زد.. بعدش دوباره شروع کردم گفتن.. اما یادم نبود که دقیقا چی حرفمو قطع کرد.. الان چیزی به ذهنم رسید.. اون دوستش یه چیزی گفت.. گفت اگه کصشر نبود که تو الان اینجا نبودی.. بعد نازنین ساکتش کرد.. و شاید گفت نه نیما پسر خوبیه..؟ بعد انگار من گفتم چی گفت..؟ گفت هیچی خب چی داشتی میگفتی..؟ من حس میکردم منظوری تو حرفش بوده یا قضیه ای هست که من نفهمیدم.. من فک میکردم مثلا اون الان طرفمو گرفته.. در صورتی که.. نمیدونم.. و اینکه.. بعد دوستش رفت اون ور.. نفر سومی که با ما بود نیما بود.. دوستش شاید بازم چیزی گفت..؟ چون تو ذهنم میاد که ن. انگار براش لب زد خفه شو.. احتمالا من گفتم که حالا دعوا نکنید.. و اینو یادمه که چند دیقه بعد حس کردم ن. داره از دلش در میاره..

بعدا اون دوستش باز یادمه ی بار ی چیز دیگه ای ام گفت که بهش گفتم چی میگی تو هی یه چیزایی میگی که من نمیفهمم.. یه وایبی میداد.. و یادمه نگاهشو وقتی به نازنین گفتم چشاتو باز کن میخوام ببینمشون.. نمیدونم باز انگار ی چیزی داشت میگفت به اون یکی دوستش.. و یه وایب منفی ای که انگار از اون حرفش به بعد پیدا کرده بود مثلا..! و چشای خود نازنین.. نمیدونم..

دلیل اینکه بعدش گفت بیا بریم پارک چی بود..؟ انگار اون شب ازم پرسید که چیز خاصی یادمه از روز تولد..؟ من ازش پرسیدم نکنه من چیز بدی گفتم..؟ گفت نه.. به قضیه کـ.ـصشر اندر کـ.ـصشر اشاره کرد آره..! درباره اش حرف زدیم.. یادمه پرسید درباره من چیزای بدی میگن..؟ انگار من گفتم حالا که دوباره هایم حافظم بهتر میشه.. و آره انگار ناراضی بود از این قضیه..؟ چون یادمه که گفتم یه چیزایی از بچگیام حتی یادم میاد.. یادمه که اون هوشیار تر از من بود.. یادمه که تو یه بحثایی یهو موضوع عوض میشد و ذهن من درگیر میشد..

یادمه یه بار دیگه هم بعدا ازم پرسید که دیگه چیزی یادت نیومد..؟ احتمالا تو پارک معتادا بودیم.. بعد من بش گفتم چرا مگه چیز خاصی بوده که باید یادم بیاد..؟ چند دقیقه بعدشم گفت چیشده رفتی تو فکر..؟