تو کارشناسی میخواستم که خوش برخورد باشم.. اجتماعی.. میترسیدم ازش.. AVPD داشتم.. با یه سری مشکلاتی که بالاخره بود.. و با خودم میگفتم که من این 4 سال خاطره های بهتری میتونستم بسازم ولی نساختم.. اما حالا که فکرشو میکنم.. اون آدم ساکت که دلیلی نمیدید به کسی جز استاد سلام کنه چقدر خوب بود.. چقدر مغرور بود.. چقد هیچ کس بش نتونسته بود بگه تو..! چقد بعضیا ازش بدشون میومد.. و لذت میبرد از این شهرت بد..! حالا تو یک سال گذشته سعی کردم بهتر باشم.. کمک کننده.. شوخ.. با جنبه.. ولی خوشحال نیستم.. خسته ام.. به آدم های سمی رو دادم.. با کمک هام طلبکارشون کردم از خودم..! و آزارم میده این.. نشون دادن اون شخصیت مهربون داخلی زخمیم کرده.. و این زخم ها میسوزن.. شاید بعدا باعث بشن پوستم کلفت بشه.. ولی الان در این روز ها میسوزن..