جنگ
نمیترسم.. ولی دلشوره دارم.. دارم میرم کرج که فردا صبح جمع کنم برم خونه.. یه احساسی دارم.. شاید غربت.. داشتم تو خیابون راه میرفتم یه صدای انفجاری اومد.. حالا نمیدونم پدافند بود یا دوباره زدن.. اصن از دیروز که داشتم میومدم این سمتی یه احساس خاصی داشتم.. از اون دژاوو هایی که وقتای مهم بهت دست میده.. حتی نمیتونم فال این هفته رو چک کنم.. یه جو خاصی کل شهرو گرفته و دلگیره..
+ نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ ساعت 7:30 PM توسط نیمآ
|